کسب درآمد کسب درآمد داستان عشق بی حسرت

داستان عشق بی حسرت

یه دختر کوری توی این دنیای نامرد زندگی میکرد این دختره یه دوست

پسری داشت که عاشقه اون بود دختره همیشه می گفت اگه من

چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا

شد که به اون دختر چشماشو بده وقتی که دختر بینا شد دید که

دوست پسرش کوره

بهش گفت:من دیگه تو رو نمی خوام برو پسر با ناراحتی رفت و یه لبخند

تلخ بهش زدو گفت :مراقب چشمهای من باش.

 



[ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, ] [ 9:44 ] [ یاسر ]

[ ]